نويسنده: آيت الله سيدعلي حسيني ميلاني





 

طُرق گوناگون حديث خواستگاري

با توجّه به آن چه نقل شد، طُرق گوناگون روايت اين حديث را از صحاح، مسانيد و ديگر منابع روايى ارائه نموديم، و چنان كه ملاحظه مى شود، اين سندها به ده نفر منتهى مى شوند:
1- مِسْوَر بن مخرمه
2- عبداللّه بن عبّاس
3- على بن الحسين عليهما السلام
4- عبداللّه بن زبير
5- عُرْوَة بن زبير
6- محمّد بن على
7- سويد بن غفله
8- عامر شَعْبى
9- ابن ابى مُلَيكه
10- مردى از مكّه
اينك چگونگى و موارد نقل اين افراد را به دقّت بررسى مى نماييم.

ابن عبّاس

روايت ابن عبّاس فقط ازطريق ابوبکر بزّاز و طبراني نقل شده است، همان گونه که در مجمع الزوائد آمده بود. البتّه همان جا متوجّه شديم که ابوبکر هيثمي بعد از نقل اين روايت گفت:
يکي از راويان آن، عبيدالله بن تمام است که او در نقل حديث ضعيف است.
نگارنده مي گويد: ابن حجر از همين عبيدالله بن تمام ياد کرده و گفته است که اين روايت از روايات منکر اوست.
ابن حجر در ادامه مي گويد: دارُقطني، ابوحاتِم، ابوزُرعه و ديگران او را تضعيف کرده اند.
ابوحاتِم در مورد او مي گويد: عبيدالله در نقل حديث قوي نيست، او احاديث منکري را روايت کرده است... .
ساجي او را اين گونه توصيف مي کند: او فرد دروغگويي است، و احاديث منکري را نقل کرده است.
ابن جارود و عُقَيلي اين حديث را نقل کرده و به جاي عبيدالله بن تمام، از خالد از عِکرَمه از ابن عبّاس روايت کرده اند که مي گويد: علي، از دختر ابوجهل خواستگاري کرد.
پيامبر صلّي الله عليه وآله براي او پيغام فرستاد که اگر مي خواهي ازدواج کني، دخترمان را به نزد ما بازگردان (1).

على بن الحسين عليهما السلام

ابن حجر عسقلانى اين روايت را از طريق على بن الحسين عليهما السلام نقل كرده است. او پس از نقل روايت مى گويد: اصل اين روايت - كه در صحيح آمده - به روايت مِسْوَر است كه او براى على بن الحسين روايت كرده است.
در پاورقى چنين آورده است:
«بوصيرى مى گويد: حارث آن را با سندى منقطع و ضعيف - به جهت تضعيف على بن زيد بن جدعان - روايت كرده است و اصل آن - كه در صحيح آمده - روايت مِسْوَر است».
گفتنى است كه ما در مورد روايت مِسْوَر به تفصيل سخن خواهيم گفت.

عبداللّه بن زبير

تِرمذى، احمد بن حنبل، حاكم و ابو نعيم (2) اين داستان را از ايّوب سَختيانى از ابن ابى مُلَيكه از عبداللّه بن زبير نقل كرده اند.
تِرمذى مى گويد: احتمال دارد كه ابن ابى مُلَيكه آن را، هم از مِسْوَر و هم از عبداللّه بن زبير شنيده باشد.
ابن حجر مى گويد: دارُقْطنى و ديگران طريق روايت مِسْوَر را ترجيح داده اند و بدون شك اين طريق محكم تر است; زيرا مِسْوَر در اين حديث، داستانى طولانى را نقل كرده كه در باب دامادهاى پيامبر صلّى اللّه عليه وآله بيان شده است. آرى، امكان دارد كه ابن زبير فقط همين فراز از داستان را شنيده باشد، يا اين كه آن را از مِسْوَر شنيده و به طور مرسل نقل كرده است (3).
اگر ابن زبير روايت را از مِسْوَر شنيده باشد، ما درباره ي حديث او در بحث درباره ي روايت مِسوَر به تفصيل سخن خواهيم گفت. امّا اگر او خودش راوى حديث باشد، بدين معنا كه خودش آن را از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله شنيده باشد، اين امر غير ممكن است; چرا كه او در سال اول هجرى به دنيا آمده و در آن زمان كودكى خردسال بوده است (4). گذشته از اين، موقعيّت او در دشمنى با على و اهل بيت عليهم السلام و بلكه با خود پيامبر صلّى اللّه عليه وآله آشكار و معلوم است.
او مدّت ها از بردن نام پيامبر در خطبه هاى نماز جمعه خوددارى مى كرد. وقتى مردم در اين مورد بر او خرده گرفتند، در پاسخ گفت: من از بردن نام پيامبر صلّى اللّه عليه وآله روگردان نيستم; ولى او خاندان بدى دارد كه هر گاه از او ياد مى كنم، گردن هايشان را مى كشند و من دوست دارم آن ها را به زمين بكوبم (!!!).
ناگفته نماند كسى كه از عبداللّه بن زبير روايت كرده، مؤذّن خاصّ او ابن ابى مُلَيكه است، و شرح حالش در ادامه بيان خواهد شد.

عُرْوَة بن زبير

اين داستان را ابوداوود به سند خود از طريق زُهْرى از عُرْوَة بن زبير نقل كرده است. ما روايت او را از طريق ديگرى نيافتيم. اين روايت، از چند جهت منكر است:
1- روايت مرسل است، چون عروه در دوران حكومت عمر، در سال 19 به دنيا آمد.
2- عروه از كسانى است كه به دشمنى و كينه توزى با امير مؤمنان على عليه السلام مشهور و معروف است. شاگرد ويژه اش (يعنى زُهْرى) او را به جعل و وضع حديث براى عيب جويى و طعنه زدن بر على عليه السلام توصيف كرده است.
معمر گويد: زُهْرى دو روايت از عروه و عايشه در مورد على داشت. روزى از او درباره آن ها پرسيدم.
گفت: با آن ها و رواياتشان چه كار دارى؟ خدا نسبت به آن ها آگاه تر است; ولى من آن ها را در مورد حقوق بنى هاشم متّهم مى كنم (5).
فراتر اين كه فرزندش يحيى نيز او را به بدگويى و دشنام دادن به على عليه السلام متّهم مى سازد. اين ويژگى حسّاسى است كه از مصاديق اين حديث صحيح - كه در آن اختلافى نيست - قرار مى گيرد كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله به على عليه السلام فرمود:
«لا يحبّك إلّا مؤمن ولا يبغضك إلّا منافق» (6)
«تو را دوست نمى دارد مگر مؤمن و دشمن نمى دارد مگر منافق».
يحيى بن عروه همواره مى گفت: هر گاه پدرم به ياد على مى افتاد به او دشنام مى داد (7).
يادآورى مى شود كه در شرح حال زُهْرى مطالب بيشترى در اين زمينه بيان خواهد شد و همه ي آن ها همين مطلب را تأكيد مى كنند كه دشمنى او با حضرت على عليه السلام سابقه داشته است تا جايى كه او، با وجود كم بودن سنش، به همراه عدّه اى از ياران خود، در جنگ جمل شركت كرد و در برابر آن حضرت قرار گرفت (8).
عروه، حديثى در فضيلت زينب، دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله جعل كرده كه در آن چنين آمده است:
رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله مى گفت: «زينب، بهترين دختران من است» (9).
هنگامى كه اين حديث ساختگى به على بن الحسين عليهما السلام رسيد، به نزد او رفت و فرمود: اين چه حديثى است كه از قول تو شنيده ام، تو آن را نقل مى كنى تا از مقام و منزلت فاطمه بكاهى؟!
عروه گفت: ديگر آن را نقل نمى كنم.
هيثمى مى گويد: راويان اين حديث، راويان حديث هاى صحيح هستند (10).
بنا بر اين، روايت كسى كه حال و وضعش اين گونه است در موضوعى با اين اهميّت پذيرفته نمى شود. البتّه اين نكته بر كسانى كه به نقد حديث و رجال آگاه هستند، معلوم و آشكار است.
گذشته از اين ها، كسى كه اين روايت را از ابن زبير نقل كرده، همان زُهْرى است كه به تفصيل در مورد او سخن خواهيم گفت.

محمّد بن على

محمّد بن على، همان محمّد بن حنفيه است كه روايت او را احمد بن حنبل از طريق سُفيان بن عُيَيْنَه از عمرو بن دينار نقل كرده است. اين سند حديث را فقط در كتاب فضايل احمد بن حنبل يافتيم، و از بزرگان حديث عامّه فرد ديگرى آن را روايت نكرده است و خود او نيز در مسندش آن را نياورده است. محقق كتاب فضايل در پاورقى آن گفته است:
اين حديث مرسل است و محمّد بن حنفيه آن را به كسى اسناد نداده است.
مرسل بودن اين حديث به اين جهت است كه نوشته اند: اساساً عمرو بن دينار از محمّد بن حنفيه روايتى نشنيده است. از اين رو، نام محمّد در ميان كسانى كه عمرو از آن ها روايت كرده، نيامده است، بلكه تصريح شده است كه او اين حديث را از كسانى كه در زمره ي مشايخ او به شمار مى آيند نشنيده است.
به عنوان نمونه: ابن عبّاس، نخستين كسى است كه ابن حجر نام او را در رديف كسانى كه عمرو بن دينار از آن ها روايت كرده، آورده است. آن گاه ابن حجر از تِرمذى نقل مى كند كه مى گويد بُخارى گفت: عمرو بن دينار حديث عمر در مورد گريه بر مردگان را از ابن عبّاس نشنيده است.
ابن حجر مى گويد: به نظر من، مقتضاى اين سخن اين است كه عمرو بن دينار، تدليس گر باشد (11).
آن چه بيان شد از جهت ارسال روايت به محمّد بن حنفيه بود.
گذشته از اين، محمّد بن على عليه السلام از اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله نبود; بلكه امير مؤمنان على عليه السلام مدّتى بعد از وفات حضرت زهرا سلام اللّه عليها با مادر او ازدواج كرد. بنا بر اين، روايات او از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله مرسل خواهند بود، و اين جنبه ي ديگرى از ارسال اين روايت است.

سويد بن غفله

حاكم نيشابورى روايت سويد را از احمد بن حنبل به سندش از شَعْبى از سويد نقل كرده است، ولى ما آن را نزد ديگران نيافتيم. البتّه حاكم آن را صحيح دانسته است، امّا ذهبى در كتاب تلخيص خود مى گويد: اين حديث، حديثى مرسل قوى است.
مرسل بودن آن روشن است، چرا كه سويد، رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله را درك نكرده بود; او هنگامى به مدينه آمد كه مردم دست هايشان را از كار دفن جنازه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله تكانده بودند.
شگفتا از حاكم! چگونه آن را صحيح دانسته است!
همچنين شگفتا از ذهبى! چرا كه اين حديث را از احمد بن حنبل از طريق شَعْبى از سويد بن غفله نقل مى كند... و درباره آن سكوت مى نمايد (!!) (12).
و شگفتا از ابن حجر و قسطلانى! چگونه بر صحّت سند اين حديث با حاكم موافقت مى كنند، با اين كه تصريح مى نمايند كه سويد، رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله را نديده است! (13) البتّه عينى نيز به همين ترتيب عمل كرده است! (14)

عامر شَعْبى

آن سان كه در كنز العمّال آمده و ابن ابى شِيبه نيز در المصنّف آورده است - چنان كه گذشت - عبدالرزّاق بن همام روايت عامر شَعْبى را نقل كرده است; زيرا منظور او از عبارتِ «... از عامر» كه در سند روايت آمده، همين عامر شَعْبى است و احمد حنبل نيز آن را در كتاب فضايل آورده است.
امّا مسلّم است كه مرگ شَعْبى بعد از سال صد بوده و مشهور است كه او شش سال قبل از پايان حكومت عمر متولّد شده است (15).
از اين رو، اين روايت با اين سند، مرسل است، هر چند ممكن است عامر آن را از سويد بن غفله روايت كرده باشد. البتّه حاكم و احمد نيز آن را اين گونه روايت كرده اند; و روشن شد كه در اين صورت نيز، مرسل است.
اين در صورتى است كه از طعن ها و قدح هايى كه بر شَعْبى وارد شده است چشم پوشى كنيم، كه مهم ترين آن ها اين است كه او از جمله جعل كنندگان حديث عليه اهل بيت عليهم السلام بوده است. از همو روايت شده است كه گفت: «ابوبكر صديق! بر جنازه فاطمه، دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله نماز گزارد و بر او چهار تكبير گفت» (16).
همچنين او گفته است: «وقتى كه فاطمه درگذشت، على او را شبانه دفن كرد و زير بغل هاى ابوبكر را گرفت و او را براى نماز بر جنازه ي او جلو انداخت» (17).
بى ترديد اين مطلب دروغ است تا جايى كه ابن حجر ناگزير شده است كه بگويد: در حديث او ضعف و انقطاعى وجود دارد (18).
همچنين شَعْبى از بسيارى از اصحاب روايت كرده است كه در ميان آن ها افرادى همچون على عليه السلام، ابو سعيد خُدرى، زيد بن ثابت، عبداللّه بن عمر، امّ سَلَمه و عايشه وجود دارند، و علما تصريح كرده اند كه او اصلاً آن ها را نديده و سخنى از آن ها نشنيده است (19).
گذشته از اين، كسى كه در اين جا از شَعْبى روايت كرده، زكريّا بن ابى زائده است. او كسى است كه رجال شناسان و اصحاب جرح و تعديل بر او طعن زده اند.
ابن ابى ليلى در مورد زكريّا مى گويد: او ضعيف است.
ابوزُرعه مى گويد: او در حديث از شَعْبى بسيار تدليس كرده است.
ابوحاتِم در مورد زكريّا اين گونه اظهار نظر مى كند: حديث او سست است. او همواره تدليس مى كرد و گفته شده است كه مسائلى را كه از شَعْبى روايت مى كرده، از او نشنيده بود.
ابوداوود مى گويد: او تدليس مى كرد.
پسرش يحيى بن زكريّا مى گويد: اگر مى خواستم، راوى ميان پدرم (زكريّا) و شَعْبى را براى تو نام مى بردم (20).
و از اين جا معلوم مى شود كه اين شخص - علاوه بر اين كه ضعيف بوده - كارش نسبت دادن احاديث بى اساس به شَعْبى بوده، و - چنان كه مى دانيم - حديث مورد بحث ما نيز از شَعْبى است!
فراتر اين كه، كسى كه در اين جا از زكريّا بن ابى زائده روايت كرده، پسرش يحيى است. و يحيى قاضى هارون در مدائن بود و همان جا دار فانى را وداع گفت.
ابوزُرعه در مورد زكريا مى گويد: به ندرت اشتباه مى كرد، اما هر گاه كه اشتباه مى كرد، خطاهاى بزرگى از او سر مى زد.
ابونعيم مى گويد: زكريّا اهليّت و شايستگى ندارد كه از او روايت شود (21).
اين وضعيّت روايت عامر شَعْبى و طريق روايت از اوست. آن چه بيان شد صرف نظر از اين است كه شَعْبى از قاضيان و نديمان سلاطين ستم پيشه، همچون عبدالملك بن مروان و ديگران بود، كه همگى از دشمنان اهل بيت طاهرين عليهم السلام بودند (22).

ابن ابى مُلَيكه

اين داستان ساختگى از ابن ابى مُلَيكه به سه گونه نقل شده است:
1- با اسناد به مِسْوَر بن مخرمه، آن سان كه بُخارى در دو مورد، و مُسلم، تِرمذى و ديگران در يك مورد نقل كرده اند.
2- با اسناد به عبداللّه بن زبير، همان گونه كه تِرمذى روايت كرده است.
3- به صورت مرسل، آن سان كه در المصنف عبدالرزّاق آمده است.
اين روايتِ مرسل به يكى از دو نفر برمى گردد: يا مِسْوَر يا عبداللّه بن زبير و يا هر دو تن، كه بعضى چنين احتمال داده اند. ما در اين مورد به هنگام بحث از روايت تِرمذى از عبداللّه بن زبير، سخن گفتيم.
در مورد روايت او از ابن زبير بايد بگوييم كه به جهت عدم اعتبار ابن زبير، اين روايت از درجه ي اعتبار ساقط است، و پيش از اين درباره آن بحث كرديم.
ولى درباره حديث مِسْوَر با تفصيل بيشترى سخن خواهيم گفت.

مردى از مكّه

درباره ي اين راوىِ گمنام مكّى، در سند روايت احمد بن حنبل در كتاب فضايل اين گونه آمده است: «ابى حنظله از مردى از اهل مكّه نقل مى كند».
در روايتى كه حاكم نقل كرده، چنين آمده است: «از ابى حنظله از مردى از اهل مكّه».
در اين جا لازم است اين سند از چند جهت بررسى شود:
1- در سند اين روايت اضطراب مشاهده مى شود.
در يك جا ابو حنظله حديث را از مردى مكّى و او از على عليه السلام روايت مى كند، و در جاى ديگر ابو حنظله خودش همان مرد مكّى است كه به طور مستقيم از على عليه السلام روايت مى كند (!!).
افزون بر اين، هر دو روايت از احمد بن حنبل با يك سند نقل شده است كه او يكى را در كتاب الفضايل آورده و دومى را حاكم در المستدرك آورده است.
2- ابوحنظله كيست؟ و اين مرد مكّى چه كسى است؟
حاكم اين روايت را نقل كرده، بدون آن كه بعد از نقل آن چيزى بگويد.
ولى ذهبى پس از نقل آن مى گويد: من مى گويم كه اين حديث، مرسل است.
اين بدان معناست كه ابو حنظله به طور مستقيم از على عليه السلام روايت نكرده، بلكه از مردى از اهل مكّه - كه معلوم نيست چه كسى است - روايت كرده است.
3- تنها طريق اين روايت از ابو حنظله چنين است: «يزيد بن هارون از اسماعيل بن ابى خالد از ابو حنظله».
در اين طريق يزيد بن هارون در اول سلسله سند قرار دارد و در مورد او آن قدر طعن و جرح شده كه براى رد كردن رواياتش كافى است.
يحيى بن مَعين درباره يزيد مى گويد: او در روايت از اصحاب حديث، تدليس مى كرد; چرا كه آن ها را از يكديگر تمييز نمى داد و پروايى نداشت كه از چه كسى روايت مى كند (23).
اين وضعيت حديثى است كه حاكم آن را بر صحيح مسلم و بُخارى استدراك كرده است (!!).

پي‌نوشت‌ها:

1- لسان الميزان: 117/4.
2- حلية الأولياء: 50/2.
3- فتح البارى: 132/7.
4- به شرح حال او در «الإصابه» و «أُسد الغابه» نگاه كنيد.
5- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 64/4.
6- البداية و النهاية: 391/7، تاريخ الاسلام: 634/3، الوافي بالوفيات: 179/21، الکامل: 226/4، تاريخ بغداد: 416/8.
7- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 102/4.
8- تهذيب التهذيب: 161/7.
9- المعجم الاوسط: 80/5.
10- مجمع الزوائد: 342/9 شماره 15231.
11- تهذيب التهذيب: 25/8 و 26.
12- سير اعلام النبلاء: 124/2 و 125.
13- ارشاد السارى: 517/11، فتح البارى: 410/9.
14- عمدة القارى: 212/20.
15- تهذيب التهذيب: 62/5.
16- طبقات ابن سعد: 24/8.
17- كنز العمال: 295/13 شماره 37756.
18- الإصابه: 267/8.
19- اين در حالى است كه هر دو روايت از احمد بن حنبل و با يك سند نقل شده است كه يكى را احمد در كتاب فضايل و ديگرى را حاكم در المستدرك آورده است.
20- تهذيب التهذيب: 293/3.
21- تهذيب التهذيب: 184/11 و 185.
22- نگاه كنيد به: تاريخ يعقوبى: 280/2.
23- تهذيب التهذيب: 321/11.

منبع مقاله :
حسيني ميلاني، سيّد علي؛ (1390)، خواستگاري ساختگي، قم: الحقايق، چاپ چهارم.